از هر وری، دری (۷)

ساخت وبلاگ

۱- یه کرم عجیبی افتاده تو تنم که برم سراغ عکاسی! دیدن تصاویر چهره آدم ها و مکان های خاص شهری بهم یه سرخوشی عجیبی میده. زیاد اهل دیدن و گرفتن عکسای طبیعت و جک و جونور و بچه و چه میدونم تصویرسازی مفهومی(!) نیستم. برای من آدمها جذابن و نحوه زندگی کردنشون، فکر کردنشون، دیدنشون. هرچیزی که یه جورایی به این موجود عجیب و پیچیده و پرمدعا مربوط میشه. بامزه اینکه این فکر مدتیه تو کله مبارک بزرگه هم افتاده. خدا رو چه دیدین، شاید دوباره باهم همکلاس شدیم. خخخخخخخ... بامزه میشه ها.


۲-  جایی خوندم که آزادی به معنی اینه که چیزی برای مخفی کردن نداشته باشی! یه حسرت و غم عجیبی نشست رو دلم. بعد نشستم و فکر کردم و نتیجه گرفتم که بهتره من برم خودمم مخفی بشم تا اینکه راضی بشم مخفی کاری هامو عیان کنم تا بلکم آزاد بشم!!!! 

ادامه مطلب
اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 0:28