برای مادرم صرفا یک فرزندم، بیشتر از ده دقیقه نمیتونیم همو تحمل کنیم و کارمون به دعوا و مرافعه میکشه. همچنان فرزندشم، نگرانم میشه، سراغمو میگیره براش مهمه چکار میکنم و چی به سرم میاد اما فقط بخاطر اینکه فرزندشم و نگرانه آبروشه. شاید چندان براش مهم نباشه که چی توی دلم و ذهنم میگذره و چه سلیقه و نظر و عقیده ای دارم...
برای همسرم هم که... خب ما بیشتر دوتا همخونه ای هستیم که یه موضوع مشترک به نام فرزند داریم. به ندرت کنار هم میخوابیم، به ندرت تر ارتباط زناشویی داریم و به ندرت ترتر ابراز علاقه توامان... باز گلی به جمال خودم. نه واقعا میگم. من ابراز علاقه امو انجام میدم. نه به جهت اینکه خرش کنم یا بکشم تو اتاق خواب یا هرجای دیگه. برای اینکه میخوام بهتر باشیم، برای اینکه میخوام زندگیمون گرمتر باشه و هوایی نشم. اما میدونید چیه؟ حتی به اندازه یه «منم دوستت دارم» ساده هم جواب نمیگیرم. با هم مسافرت میریم، باهم خرج میکنیم، باهم خرید میکنیم، باهم گردش و رستوران و مهمونی میریم، باهم میخندیم... چون زن و شوهر هستیم، چون من فقط یه شوهرم!
ادامه مطلببرچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 83