پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید...

ساخت وبلاگ

۱- دوروبر من پر شده از ازدواج های عجیب و غریب و ناهمگون. نوعی بی تناسبی و ناهماهنگی و در هم ریختگی توی ذوق زننده بین مرد و زن، بین عروس و داماد، بین دختر و پسر... برام قابل درک نیست که چرا دخترها حاضر میشن با مردی که بین ۸ تا ۱۴ سال بزرگتر از اون هاست ازدواج کنن؟ یا بدتر از اون، اصرار به ازدواج با پسری که بیشتر از ۴ سال ازشون کوچکتره دارن... یا چطور حاضر به ازدواج با مردی میشن که یا قدوقواره کوچکتری داره و یا ظاهر خیلی پایین تر. (قبول دارم این یکی خیلی هم ایراد تلقی نمیشه در صورتیکه بقیه مسایل جور باشه) بدتر از همه شاید همکلاسی دانشگاه ما باشه. اون موقع ها فکر میکردیم با توجه به تکبر و غرور و بدخلفی سرکار خانم، ماتحت مبارک همسر آینده ایشون پاره است!! اونم به کرات. حالا اما این اعصاب ماست که از زندگی ایشون پاره است. صرفنظر از اینکه حالا خیلی هم آدم تو دل برو و جذابی نبود اما بیشتر ازدو ساله که دیده نشدند یعنی دقیقا از سالن عروسی! ظاهرا همسر ایشون کوچکترین تمایلی به رفت و آمد و دید و بازدید نشون نمیده و حتی نوعی مخفی کاری بیمارگونه هم در رفتارش دیده میشه. تصور کنید که مادر خانم تا پنج ماهگی اطلاع از بارداری دخترش نداشته!!! اما این آخر داستان نیست. در نقطه مقابل پدرو مادر آقای شوهر از نعمت داشتن کلید منزل برخوردارن و ظاهرا اصلا هم اعتقادی به در زدن و زنگ زدن و اساسا هرگونه اطلاع رسانی قبل از ورود به منزل عروسشون ندارن و بارها عروس خانم با حوله یا لباس زیر غافلگیر شدن!!!!! وای خدایا سردرد گرفتم از این جماعت. این لیست همچنان ادامه دارد. دختر خوش بروروی دیگری را میشناسم که از قضا تک فرزند یک خانواده مرفه است به تازگی با دوست پسر بیکار و بی پول و غربتی اش نامزد کرده که به وضوح معشوق همسر برادرش است و از او خط میگیرد و چه و چه و چه...

۲- بگذارید یک اعترافی بکنم. تمام این ۴-۵ ازدواج ناهمگونی که در دوسال اخیر و در جمع دوستانمان اتفاق افتاد،‌ هیچکدام بر اثر اجبار خانواده و یا شرایط و یا هیچ مساله اخلاقی و غیر اخلاقی ای نبوده است و صرفا و صرفا انتخاب و اختیار دو طرف معیار پذیرش دیگری بوده است. چه بسا که خانواده ها هم مخالف و حتی معاند بوده اند. اما دوطرف کار خودشان را کرده اند و ازدواجشان را نیز هم...

۳- در این چند سال اخیر بارها از همکاران مردم شنیده ام "اگر زمان به عقب برمیگشت اصلا ازدواج نمیکردم..." تازه تمام این افراد مردهای مقبول و محترم و متعهد و حتی معتقدی به حساب می آیند، از آنهایی که هم و غم شان خوشی و رفاه خانواده اشان است. پس چه می شود که این دست مردها هم چنین ادعایی می کنند؟ آنها که این خصوصیات همسرانه را ندارند پس دیگر چه می گویند... یا چه میکنند؟

۴- در این چند سال اخیر که سرو کارم به وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی افتاد و یا حتی سال های قبل که مجلات خانوادگی مادرم را زیر و رو میکردم تا سر از کار مردها و زن ها و اساسا آدم بزرگ ها در بیاورم، معمولا نوشته های خانم ها از جایی اینگونه میشد "بعد از ازدواج، اوایل همه چیز خوب بود اما به تدریج زندگی روی دیگرشو نشون داد..." و من میداستم که منظورشان -یا منظورتان- این است که «شوهرم» روی دیگرش را نشان داد. حالا چه خوب میدانم که این جمله از اساس مغلطه است. شاید بهتر بود گفته میشد "به تدریج که هیجانات ازدواج فروکش کرد همسرم روی دیگرش را نشان داد..." بله، روی واقعی اش را. حقیقت امر این است که هیچ کس در هیچ موقعیت و جایگاهی به ناگهان دست به انجام اعمال مغایر نمیزند. بلکه از لحظه آشنایی شما، چه به عنوان همکار یا دوست و چه به عنوان همسر، آن خصوصیات را داشته است. فقط شما بودید که یا توجه نمیکردید و اهمیت نمیدادید و یا اساسا نمیدید. انقدر درگیر جذابیت واژه عروس یا داماد و مخلفات آن میشوید و یا آنقدر درگیر هیجانات شتروار جنسی میشوید که واقعیات دیگر، محو و مخفی میشوند. بعد از یک ماه یا شش ماه یا پنج سال... آه تازه میفهمید چه دسته گلی به آب داده اید.

۵- یک چیزی که به جد به آن اعتقاد دارم این است که هیچ کژاندیشی و کج رفتاری ای در لحظه و یا ناگهانی بروز نمیکند و از ابتدا در رفتار و روان افراد وجود دارد. فقط این ما هستیم که از درک درست و دید نافذ به افراد عاجزیم. درواقع قضاوت و تحلیل ما تابعی از دیدمون نسبت به وضعیت می شود. تمایل به تاهل و ازدواج مانع انتخاب درست و تصمیم مناسب میشود. آنقدر که به لباس عروس یا داماد توجه میشود به خصوصیات اخلاقی او نمی شود. نتیجه این میشود که فردا که رخت ازدواج از تن به در می آید آن چه میماند زشتی لخت و عریان روانی رنجور و اخلاقی بیمارگونه است. به قول ساموئل راجرز:«ازدواج برای کسانی که تصور می کنند صبح روز بعد از آن ، آدم دیگری می شوند موضوعی ناامیدکننده است.»

۶- کم کم این حس برایم ایجاد شده است که برای عده و برخی ازدواج تبدیل به هدف اول و آخر -بخصوص آخر- شده است و مهم حلقه و خرید و عروسی و مهمانی و کلا لفظ عروس و داماد است و از لفظ همسری تنها میماند مشارکتشان در سکس!! میخواستم گیر بدهم به اینکه ایکاش در دانشگاه ها به جای تنظیم خانواده و آموزش آلات و ادوات زنی و مردی -که در این دوران تقریبا همه از نوجوانی آموزشش که هیچ، مهارتش را هم یافته اند- کمی هم همسرداری و همکاری و همزیستی کلا همسری می آموختند تا بلکم خلایق کمی هم به صبح روز بعد از زفاف می اندیشیدند. اما چه فایده؟ بعد از آن که چیزی وجود ندارد؟ همه آمده اند که ازدواجشان را بکنند و مهر محضر را در شناسنامه اشان ثبت کتتد و پز همسر و حلقه اشان را به دوستانشان بدهند و بروند در یک خانه مشترک به زندگی خودشان برسند. حالا گیرم چند گرمی هم در دست داشته باشند که آنهم هیچ وقت معیار تفکیک اعمالشان از مجردها نشده است و ... بگذریم، آمده ایم چند صباحی بگذرانیم و برویم پس چه بهتر که خوش بگذرانیم و برویم. کون لق بقیه!!! اصلا چه کاریه که به خودمون و دیگران سخت بگیریم که مثلا قرار است با هم و متاهلانه و از آن ابلهانه تر، متعهدانه زندگی کنیم؟ تازه مهر عقب مانده و امل هم بخوریم؟

۷- به قول فرانکلین «ازدواج مثل شهر محاصره شده است: کسانی که داخل شهرند سعی دارند محاصره را شکسته و ازآن خارج شوند و آنها که خارج هستند کوشش دارند که شهر را فتح کنند و داخل شوند»

پی نوشت:

- چند روز پیش که با بزرگه در این موردها گپ میزدیم زندگی هایشان را هم میزدیم و میخندیدیم و حرص هم البته میخوردیم به ذهنم رسید که واقعا چرا هیچ کس دوروبر ما مثل ادمیزاد ازدواج نمیکنه؟ هوم چرا؟

- عنوان پست درواقع جمله دیگری است از فرانکلین.

اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 5:13