سرانجام موضوعات تابستانی

ساخت وبلاگ

موضوع اول: باکو

ما تا یک ساعت دیگه عازم باکو هستیم. با توجه به اینکه خیلی ناگهانی تصمیم گیری و برنامه ریزی شد، درحال حاضر خیلی حس خوبی بهش ندارم. در این هفته هم بیشتر از اون ذهنم درگیر بود تا بتونم اطلاعات لازم رو بدست بیارم. این سبک معمول مسافرت من نیست. اصولا از یک ماه قبل بررسی های لازم رو انجام میدم خیلی منظم و مرتب و با حداقل هزینه، بیشترین استفاده رو از مسافرتم میبرم. اما این بار من کوچکترین دخالتی ندارم. به صورت زمینی تا آستارا میریم و اونجا از مرز عبور میکنیم و باقی ماجرا. شاید براتون جالب باشه که تمام کار تمدید پاسپورت و گرفتن ویزا و رزرو هتل و خرید ارز در کمتر از یک هفته انجام شد. به علاوه اینکه این مسافرت باب طبع من نیست. چرا که نه اهل ساحل و پارک آبی و کلا تفریحات آبی هستم و نه اهل بار و دیسکو و عرق و دنس! اون چیزی که برای من جذابه تاریخ و طبیعت و حال و هوای اجتماعی منطقه است و البته خرید. از این لحاظ دیدگاه من با بقیه همراهام از جمله بزرگه متفاوته. اما سخت نگرفتم. خودم سپردم به دوستان و فقط همراهی میکنم.

موضوع دوم: وضعیت شغلی

تازه پستای قبلی رو تموم کرده بودم که از دفتر متوسطه اول باهام تماس گرفتن و به جلسه دعوتم کرد. اتفاقی که افتاد این بود که بلافاصله بعد از آزاد اعلام شدن من از متوسطه دوم، اونها دست به کار شدن تا من به جمع طبقه دومی ها اضافه بشم. حالا من همون عنوان مشاور و مسوول پایه رو دوباره دارم اما در قسمتی دیگه از مجموعه. ظاهرا رایزنی ها قبلا انجام شده بوده و حتی چند ساعت قبل از تماس با من، از مدیر سابقم هم سوال شده بود. به نظر مدیر متوسطه اول «هیچکدوم از مواردی که ایشون به عنوان دلیل کنار گذاشتن شما اعلام کردن مورد حاد و بغرنجی نبود و بیشتر رفتارسلیقه ای ایشون بوده...» البته من همونجوری که قبلا هم نشون داده بودم، مدیر سابق رو ترکوندم. فقط به این قسمت اشاره کنم که در جواب این سوال که چرا کنار گذاشته شدم با این جمله شروع کردم: " ظاهرا من کارمند درشتی برای ایشون بودم و باعث شده بود هماکاری با من براشون کار سختی باشه..." البته سوتفاهم نشه، بدگویی انجام ندادم اما بی پروا حقایق رو گفتم. به نظرم این حس بوجود اومد که ظاهرا من دل پرتری از مدیر سابق دارم تا ایشون از من.

القصه اوضاع خیلی خوب پیش رفت به طوری که اینجور به نظر میرسه که فاتح این ماجرا منه کارمند هستم و نه آقای مدیر... مدیر سابق. بخصوص وقتی شنیدم که خود حاج آقا مصر بوده که زودتر با من صحبت بشه تا با جای دیگه قرارداد نبندم! 

پی نوشت: 

با توجه به اینکه خیلی ناگهانی و بدون شناخت قبلی دارم میرم مسافرت بعیده بتونم سفرنامه بنویسم. از این بابت حالم گرفته است.

اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 1:08