از هر وری، دری (۴)

ساخت وبلاگ

۱- بدترین اتفاقی که بعد از حمله تروریستی برادران مسلمان(!) داعشی مون افتاد این بود که قبح عمل ریخته شد واون سایه سرد و گزنده بیم و ترس از وقوع مجدد، شکل گرفت. کما اینکه ملتی که با رشادت و شجاعت تمام، با تمام ابزار و الات ثبت و ضبط رویدادها، به محل هر حادثه طبیعی و غیرطبیعی میشتافتن و پیج های اینستاگرامشون رو مملو از عکس و فیلم و استوری و «من و ... همین الان یهویی» میکردن، حالا با صدای ترقه و حتی باد معده به سرعت متواری میشن! حالا به راحتی میتونید توی مترو یا صف نان، یا ورزشگاه جا پیدا کنید. فقط کافیه غریو «بمب» یا «داااااااعش» سربدین. شنیده شده که در تعطیلی مدارس هم مورد استفاده قرار گرفته!

۲- مدتیه یه علاقه عجیب و شگرفی پیدا کردم که به صورت حرفه ای -یا حتی نیمه حرفه ای- عکاسی یاد بگیرم. اصلا وقتی بهش فکر میکنم خون توی رگ هام به جوش میاد. علاقه ای به فنجون قهوه و انگشتای پا و مسما بادمجون دیشب ندارم. بیشتر دلم میخواد به جاهای مختلف سفر کنم و لای مردم وول بزنم و چیلیک چیلیک از چهره اشون عکس بگیرم! بعدم بشینم رو به روی اون عکسها و برای هر چهره ای یه داستان بسازم... یعنی انقدر برام لذتبخشه که وقتی بهش فکر میکنم میترسم ارگاسم بشم!

۳- نزدیک کنکوره... لطف کنید به جهت تشویق یا تحریک یا تنبیه یا هر کوفت دیگه ای به قوم و خویشای کنکوریتون نه دلداری بدین و نه مشاوره. نیازی بهش ندارن تنها چیزی که میخوان اینه که کاری به کارشون نداشته باشید و اصلا فراموش کنید وجود دارن. لطفا مرتب باهاشون تماس نگیرین و توی گوششون نخونید که «من میدونم تو تلاشتو کردی و مطمیبنم نتیجه خیلی خوبی میگیری» هم شما میدونید و هم این دوستان که دارید مهمل میگید. به هرحال گندشون میزنن. پس اجازه بدین که حساسیت ها براشون بالا نره. خیر سرتون شما که دانشگاه رفتین کجا رو گرفتین مثلا؟ نشستین منو میخونید!!!

۴- نظر به اینکه من هم کارمو از دست دادم، هم توی امتحانات خودم شاهکار کردم و هم خیر سرم خیلی توی ماه مبارک سختی کشیدم و هم اساسا خیلی آدم باحال و تو دل برو و خوش پک و پوزی هستم... دوستان از هر طرف فشار آووردن که تشریف بیارید بریم مسافرت خارج از کشور!!! لابد فکر میکنید قراره بریم سوییس یا ایتالیا؟! خیر. هنوز اونقدر اوضام گند نیست که به جهت تجدید قوا لازم باشه تا اونجاها برم. پس دوستان تصمیم بر این گرفتن که تشریفمون ببریم باکو.

القصه سه تا زوج و دوتا دختر بچه در شرف سه سال برنامه ریختند که تعطیلات عید فطر و بعد از اون رو در جوار دوستان سابقا قزاق و حاضرا آذری سپری کنن. در اثنایی که حضرات مذکر و مونث در حال تبادل نظر و رایزنی پیرامون نحوه و چگونگی گذراندن سفر بودند... بنده به دوکار مشغول بودم. اول نگهداری از دختر کوچولوها و دوم دعا در جهت تعجیل عید فطر و برهم خوردن برنامه های سفر! چرا که قراره ویزاهارو یکشنبه بهمون بدن، یعنی همون روزی که میخوایم بریم و در نتیجه اگر روز یکشنبه عید -به حول و قوه الهی و مدد قمر-  اعلام بشه ما ویزا نخواهیم داشت و کلا همه چی میره هوا... 

اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 4 تير 1396 ساعت: 15:59