۴- چهارمین سه شنبه بهمن

ساخت وبلاگ

۱۱:۵۵)

۱- به همون چیزی که مدتی بود آرزوشو داشتم رسیدم. یعنی تعطیلی بی دغدغه در روز عادی هفته. به لطف اردوی مشهد و تعطیلی دبیرستان، من هم آزاد و رها شدم. کلا تعطیلی در ایام هفته رو دوست دارم، بخصوص وقتی دلم شور کارو نزنه که طبیعتا وقتی همه تعطیل باشن شور زدنی نداره. گاهی افسوس آدم هایی رو میخورم که میتونن بی دغدغه و فارق البال مرخصی بگیرن. من نمیتونم. هر روز که مرخصی ام تا قبل از ساعت ۳ و تعطیلی بچه ها همش نگران و منتظرم تا اتفاقی بیفته که به نبودن من مربوط بشه. برنامم اینه که بزنم بیرون و یکم پیاده روی کنم و کارای شخصیمو انجام بدم.

۲- تا الان خونه بودم. فکر میکردم لابد اژدها در طول روز با فندق مشغوله. اما تا الان که چیز خاصی ندیدم. یه تخم مرغ اب پز کرد و گذاشت جلوی فندق بیچاره تا خودش پوست بکنه و بخوره. یه لقمه نون و پنیر گردو براش گرفت که نخورد و اژدها هم هیچ اصراری نکرد. از چای و عسل هم خبری نبود! مخصوصا کنار وایسادم ببینم اوضاع چطور پیش میره. سفره صبحانه که توی هال پهن شده بود بعد از گذشت یک ساعت و نزدیکای ظهر جمع شد. اژدها جان هم در تمام مدت با گوشی موبایلشون مشغول بودن. دلم برای بچم سوخت. امروزم تا الان نزدم بیرون و برای فندق کتاب خوندم و یکم بازی کردم.

۳- وقتایی که با فندق بازی میکنم بیشتر از همه چیز افسوس اینو میخورم که نمیدونم تو ذهن دختر کوچولوم چی میگذره. به چیا فکر میکنه و چه رویاها و خواسته هایی داره، اصلا خوشحال هست و از اوضاع و احوالش رضایت داره یا نه. 

۴- خدا منو ببخشه بابت این. ما رسما طلاق جنسی داریم. بیشتر از یک ماه و نیمه که ارتباط جنسی نداشتیم و تلاشی هم برای برقراریش نمیکنیم. مدتهاست اوضاع همینه، از اوایل بارداری همسر. دقیقا هردومون شبیه هم رفتار میکنیم اما اعتراف میکنم که من اخیرا اینجوری شدم. وقتی عدم تمایل از طرف بزرگه میبینم سرد میشم و دیگه حتی بهش فکر هم نمیکنم. زیاد برامون فرق نمیکنه که کنار هم بخوابیم یا سوا. رابطه عاطفیمون هم خوب پیش میره و ظاهرا جوره جوریم. البته صرفنظر از اون یه قلم که کلا حذفش کردیم. حذفش کرد...

۵- هفت سالی که از زندگیمون میگذره همیشه اینجوری بوده که ما دومین قبض برق از نظر مبلغ رو برمیداشتیم و پرداخت میکردیم. این دفعه هم همین کارو کردیم (مبلغ این بار ۵۷۰۰۰). اما اخوی روز بعدش اومد و گفت نخیر، قبض شما این بار بیشتر اومده! (مبلغ ۶۸۰۰۰) خلاصه شاکی شدم و برای اولین بار هرچهارتا قبض برق ساختمون گرفتم و رفتم پای کنتورها که دیدم ای دل غافل... اصلا از اساس ما داشتیم اشتباه پرداخت میکردیم. نه اینکه همه قبض ها به نام پدر میاد ما همیشه و بدون فکر داشتیم دومین قبض (از نظر مبلغ) رو برمیداشتیم و پرداخت میکردیم، غافل از اینکه دومین قبض مربوط به راه پله و پارکینگ و شوفاژخونه است! قبض ما با توجه به کنتور سومین قبضه (۲۱۰۰۰). هیچی دیگه. ظاهرا ۷ سال طلبکاریم!

۶- حالا زیاد حرص خوردن هم نداریم. اخه ما شارژ که نمیدیم، قبض اب و گاز هم که پرداخت نمیکنیم. اساسا اجاره هم نمیدیم! حالا یه قبض برق اضافه بدیم. طوری نمیشه که. ابوی خیلی حق به گردن ما دارن. والا به خدا.

۱۳:۳۵)

۷- روزهایی که عجله ندارم ترجیح میدم به جای مترو یا اتومبیل شخصی با اتوبوس این طرف و اون طرف برم. بهم فرصت فکر کردن و حتی خوندن میده. به خصوص برای من که از طریق موبایل و تبلت میخونم و مینویسم زمان بیشتر و اسوده تری در اختیارم قرار میگیره. اما عمده افرادی که در طول روز از شرکت واحد و دوستان استفاده میکنن، زنان و مردان میانسال و کهنسال هستن. بازنشستگانی که به اندازه کافی توی زندگیشون دوندگی و تلاش کردن و حالا دیگه چندان برای چیزی عجله ندارن و به علاوه با این سوال فلسفی مواجه شدن که «خب اصلا برای چی؟» آرزو میکنم که هیچوقت به مرحله ای نرسم که این سوالو از خودم بپرسم و به جاش گرم خوندن و نوشتن و کاری مشخص و دلپذیر باشم.

۸- فندق دفتر نقاشی خودشو اوورده پیشم و داریم عکسای حیوونای پشت جلدشو از هم میپرسیم. تقریبا همه رو بلده. حتی تمساح و مار و پاندا و جوجه تیغی و تقریبا همه رو. بزرگه میگه کاش میتونستیم براش یه حیوون بگیریم. میگم "من که از گربه خوشم نمیاد... سگ هم تو اپارتمان ما و محله ما نگهداریش خیلی مشکله، صدای همه در میاد..." یاد گذشته میوفتم که همسر به شوخی میگفت «یا بچه بیاریم یا برام یه بزغاله بخر!!» ادامه میدم: " بزغاله خوبه، هم بامزه و شیطونه هم فندق دوسش خواهد داشت... تازه تو هم دوست داری." کسی چیزی نمیگه. رو میکنم به فندق و بهش میگم: "باباجون چه حیوونی برات بخریم؟" وایمیسته، لباشو بهم فشار میده و فکر میکنه و میگه: "اوووووممممم... برام فیل بخر... فیل صورتی!!!" بزرگه و اژدها بلند میزنن زیر خنده که چه دختر بانمک و شیرینی دارن اما من... افسوس حس و رویای بچمو میخورم که آرزوی داشتن یه فیل رو داره. ارزویی که دل کوچیک و شیرینش صرفنظر از رنگش نمیتونه بهش برسه. به پشتی مبل تکیه میدم و زل میزنم به صفحه تلویزیون که پوکویو رو نشون میده که داره با الی بازی میکنه... با یه فیل صورتی...


اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 77 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49