حرف های حسرت

ساخت وبلاگ


حرف اول: تمام طول تابستون حسرت اومدن زمستون و سرما و بارون میخورم تا بزنم به کوچه و خیابون و بیابون و مثلا کمی بی دغدغه رانندگی یا پیاده روی کنم، چای یا قهوه ای بخورم و تو یه پارک یه گوشه بشینم و برای زندگیم فکر و برنامه ریزی کنم یا اصلا یکم بنویسم... اما وقتی زمستون و پاییز میرسه تازه بیشتر یادم میاد که چقدر از این شهر یا حتی کشور بدم میاد (جوگیر شدم و گفتم کشور، وگرنه مشکلی باهاش ندارم). چرا این تهران اینقدر آلوده و خاکستری و عذاب آوره که وقتی توی فضای باز ایستادی تصور میکنی در معرض تشعشعات رادیواکتیو قرار داری. دقیقا منو یاد چرنوبیل میندازه. با این تفاوت که اون مردم اینقدر خوشبخت بودن که نمیدیدن و نمی دونستن با چی دارن آلوده و کشته میشن و باورشون نمیشد که اون خطه زیبا از شرق اروپا تا این حد کشنده است... اما ما اینجا دقیقا میدونیم و میبینیم که چه اتفاقی داره میوفته و داریم میمیریم!!! صبح که از خونه زدم بیرون و داخل بزرگراه های مختلف به غرب و شمال روندم تنها افق پیش روم  آسمون خاکستری و قهوه ای بود. همه چیز این شهر کثیف و خاکی گرفته و آلوده است. حتی آدمهاش. دوباره توی راه به شهرهایی فکر کردم که میتونن برای زندگی ما مناسب باشن. جدی تصمیم دارم از این شهر بریم. هم برای سلامت روانی و جسمی مون بهتره و هم امکان رشد بهتر به فندق میده.

ادامه مطلب
اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23